فيليپ جانسون:
معماري هنري است شگفتانگيز روشنگر و آزاديساز
هنر معماري عبارت است از طرحهايي فردي كه با نقاشي و تنديس رقابت ميكند و هيچ معنايي ندارد بلكه تنها ايجاد انواع جديد فضاهاست.
لوييكان:
معتقد است معماري به عنوان خلقتي هنري براي برآوردن يك نياز نيست بلكه آفريدن نياز است. معماري شناسايي همگني فضاهايي است نامتناسب با عملكردهاي خاص انساني. معماري سازندگي ذهني فضاهاست و از جايي شروع ميشود كه عملكرد روشن و مشخص است.
لوكوربوزيه نيز معماري را اينگونه ميبيند:
« معماري فرمها, حجمها, رنگها, اكوستيك و موسيقي است. نور و سايه بلندگوهاي معمارياند. معماري بازي استادانه, صحيح و باشكوهي از احجام تركيب شده در زير نور ميباشد. »
پيترآيزنمن ميگويد:
معماري در حضور و بينش خود به عنوان سرپناه و عرفاً خانه و كاشانه ريشه دوانيده است.
معماري محافظ هستي است و آخرين سنگر مكان. مكان لامكاني را فرو مينشاند زيرا لامكاني موقعيت متناقضي را دامن ميزند.
برنارد چومي:
معتقد است معماري به چهرهاي نقابپوش ميماند نميتوان به راحتي نقاب را پس زد همواره مخفي است در پس طرحها دريافتها, عادتها و قيد و بندهاي فني اما همين دشواري در پس زدن نقاب معماري است كه آنرا اين هم خواستني ميكند اين نقابزدايي لذت معماري است. معماري هميشه در مورد رويدادي بوده كه در فضا رخ ميدهد تا دربارة خود فضا. اگر معماري هم مفهوم و هم تجربه فضا و كاربرد فضا و انگاره نمودي است نه سلسله مراتبي, پس معماري ميتواند به جدا ساختن اين مقولهها خاتمه دهد و آنها را بصورت تركيبهاي بيسابقه, برنامهها و فضاها درهم ادغام ميكند. معماري بايد به عنوان تركيب فضاها رويدادها و حركتها بدون هيچ سلسله مراتبي يا اولويتي ميان اين مفاهيم ديده شود معماري تنها ديسيپليني است كه بنا به تعريف مفهوم و تجربه تصوير ذهني و ساختار را درهم ميآميزد. معماري مكان تركيب تمايزهاست.
ميسوندر روهه:
معماري چيزي جز تمناي زمان براي فضايي زنده متغير و جديد نيست درست است كه معماري بر روي حقايق مسلم بنا گرديده است اما زمينه كار اساسي آن تسلط معاني است. معماري ارادة زمان است كه به فضا تبديل شده است. زنده شاداب و جديد.
نورمن فاستر:
معماري چيزي نيست كه در ذهن منتقد باشد معماري در مورد زندگي واقعي است دربارة مردم است دربارة مسكن دادن به مردم و تأمين نيازهاي ايشان است.
تادوآندو:
معماري هنري است شگفتانگيز روشنگر و آزاديساز
هنر معماري عبارت است از طرحهايي فردي كه با نقاشي و تنديس رقابت ميكند و هيچ معنايي ندارد بلكه تنها ايجاد انواع جديد فضاهاست.
لوييكان:
معتقد است معماري به عنوان خلقتي هنري براي برآوردن يك نياز نيست بلكه آفريدن نياز است. معماري شناسايي همگني فضاهايي است نامتناسب با عملكردهاي خاص انساني. معماري سازندگي ذهني فضاهاست و از جايي شروع ميشود كه عملكرد روشن و مشخص است.
لوكوربوزيه نيز معماري را اينگونه ميبيند:
« معماري فرمها, حجمها, رنگها, اكوستيك و موسيقي است. نور و سايه بلندگوهاي معمارياند. معماري بازي استادانه, صحيح و باشكوهي از احجام تركيب شده در زير نور ميباشد. »
پيترآيزنمن ميگويد:
معماري در حضور و بينش خود به عنوان سرپناه و عرفاً خانه و كاشانه ريشه دوانيده است.
معماري محافظ هستي است و آخرين سنگر مكان. مكان لامكاني را فرو مينشاند زيرا لامكاني موقعيت متناقضي را دامن ميزند.
برنارد چومي:
معتقد است معماري به چهرهاي نقابپوش ميماند نميتوان به راحتي نقاب را پس زد همواره مخفي است در پس طرحها دريافتها, عادتها و قيد و بندهاي فني اما همين دشواري در پس زدن نقاب معماري است كه آنرا اين هم خواستني ميكند اين نقابزدايي لذت معماري است. معماري هميشه در مورد رويدادي بوده كه در فضا رخ ميدهد تا دربارة خود فضا. اگر معماري هم مفهوم و هم تجربه فضا و كاربرد فضا و انگاره نمودي است نه سلسله مراتبي, پس معماري ميتواند به جدا ساختن اين مقولهها خاتمه دهد و آنها را بصورت تركيبهاي بيسابقه, برنامهها و فضاها درهم ادغام ميكند. معماري بايد به عنوان تركيب فضاها رويدادها و حركتها بدون هيچ سلسله مراتبي يا اولويتي ميان اين مفاهيم ديده شود معماري تنها ديسيپليني است كه بنا به تعريف مفهوم و تجربه تصوير ذهني و ساختار را درهم ميآميزد. معماري مكان تركيب تمايزهاست.
ميسوندر روهه:
معماري چيزي جز تمناي زمان براي فضايي زنده متغير و جديد نيست درست است كه معماري بر روي حقايق مسلم بنا گرديده است اما زمينه كار اساسي آن تسلط معاني است. معماري ارادة زمان است كه به فضا تبديل شده است. زنده شاداب و جديد.
نورمن فاستر:
معماري چيزي نيست كه در ذهن منتقد باشد معماري در مورد زندگي واقعي است دربارة مردم است دربارة مسكن دادن به مردم و تأمين نيازهاي ايشان است.
تادوآندو:
وظيفة معماري درك منطق توصيفناشدني مكان است.
آلوارآلتو:
آلوارآلتو:
معماري علم نيست. فرايند تركيبي عظيمي است كه هزاران كاركرد معين انساني را با هم تلفيق ميكند و همان معماري باقي ميماند. نسبت معماري ايجاد هماهنگي ميان جهان مادي و زندگي انساني است.
اتوواگنر:
اتوواگنر:
هنر به طوركلي و معماري بطور خاص نشانگر سيستم ارزشگذاري در هر دوره است
رابرت ونتوري:
معماري يك ساختمان است با دكوراسيون بكار رفته
هانسهولاين:
رابرت ونتوري:
معماري يك ساختمان است با دكوراسيون بكار رفته
هانسهولاين:
معماري نظمي معنوي است كه در ساختمانها تجسم يافته است. معماري يك مفصل ارتباطي است يعني به يك بعد اضافي عينيت بخشيدن معماري واقعي در عصر, در حال تعريف جديدي از خودش به عنوان يك واسطه و دايماً در حال توسعه دامنه بيان خويش است معماري رمزآلود تداعيكننده و دوجنبهاي است.
رنزوپيانو:
رنزوپيانو:
معماري يك هنر تحميلي است. نمايشگاه, كنسرت يا نمايش نيست كه مردم بتوانند انتخاب كنند. هنگامي كه اثر ساخته شد مردم ناگزيرند از آن استفاده كنند بنابراين بخشي از مطالعات و تجربيات افراطي معماري بهتر است از محدوده نمايشگاه و نوشتار فراتر نرود.
برونوزوي:
برونوزوي:
معماري هنر ساختن فضاست.
زيگفريدگيديون:
زيگفريدگيديون:
معماري محصول شرايط و عوامل فراواني مانند عوامل اجتماعي اقتصادي علمي فني عادات و رفتار آدمي است كه معيار اشتباهناپذيري از رويدادهاي زمان را بدست ميدهد.
آنتونيوگائودي:
معماري مانند موجودي زنده است و فضايي پويا كه دنياهاي درون و برون را به يكديگر پيوند ميزند.
يورگ گروتر:
آنتونيوگائودي:
معماري مانند موجودي زنده است و فضايي پويا كه دنياهاي درون و برون را به يكديگر پيوند ميزند.
يورگ گروتر:
معماري مجموعهاي است كم و بيش پيچيده از سيستمهاي فضايي كه بر يكديگر تأثير ميگذارند يكديگر را ميپوشانند در يكديگر تداخل ميكنند و با يكديگر به رقابت ميپردازند.
ژاك دريدا:
ژاك دريدا:
معماري كوششي است براي آنكه پيوند بين خود و فلسفه را استوار سازد و آنرا قابل تصور نمايد.
كلوتز:
كلوتز:
ما بايد تمام ساختمانهاي جديد را تا حدود زيادي مرتبط با محيط آنان بدانيم چرا كه معماري بومشناسي است.
رم كولهاس:
رم كولهاس:
معماري آميزهاي است پرتناقض از توانايي و ناتواني
اسوالد ماتياس اونگرس:
اسوالد ماتياس اونگرس:
معماري هيچ ارزش مطلقي را بيان نميكند بلكه نسبتي است از درگيريهاي دايمي و بحثهاي تجليلي با عناصر واقعي.
كاتسوهيروكوبامايشي:
كاتسوهيروكوبامايشي:
معماري هنري است كه بشر را عمدتاً با قدرت ذاتي فرم خود محصور ميكند.
ويليام موريس:
ويليام موريس:
معماري شامل تمامي محيط فيزيكي است كه بشر را احاطه ميكند و تا زماني كه عنصري از اجتماع متمدن هستيم نميتوانيم از حيطه آن خارج بشويم زيرا معماري عبارت از مجموعه تغييرات و تبديلات مثبتي است كه هماهنگ با احتياجات بشر بر سطح زمين ايجاد شده است و تنها صحراهاي دستنخورده از آن مستثني هستند انسان تحت تسلط معماري به جهان چشم ميگشايد و به خاك سپرده ميشود.