۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

نسبت حقيقت وهنر از نظر دريدا


بسیاری ازنویسندگان جدید نقادی هنری راکاری هنری به حساب می اورند. امازیبائی شناسان کلاسیک درنهایت ان راسخنی علمی ارزیابی می کردند
این مساله دریدا را به سوی نکته ی مهم نسبت هنر با حقیقت راهنمایی کرد ، وبه یک معنا به ادراک زیبایی شناسانه ی او جهت داد.
او بحث خودراازهنر نقاشی در هنر ونقاشی از جنبه ی مفهومی یا غیرمفهومی هنر که دشواریهائی را در دیدگاه زیبائی شناسانه پدید می اورد اغاز کرده است
شالوده شکنی در یدا در پی زیر سؤال بردن « گرایش قدیمی ومتافیزیکی فلسفه ی غربی است» ، یعنی می کوشد تا مفهومی کردن هرچیز را اگر به سودای دستیابی به گوهر معنایی نهفته در اثر یا متن یا سخن باشد ، رد کند پس نمی پذیرد که اثر هنری ، علم وفلسفه مفهومی شود ، واز راه مفهوم سازی به حقیقت راه یابد .
به نظر دریدا هنر غیر مفهومی نیست ، همانطور که علم وفلسفه چنین نیستند . اما با ید غیر مفهومی بشود، یعنی باید از پندار بیانگری یا دستیابی به حقیقت دور شود ، همانطور که علم وفلسفه نیز باید غیر مفهومی بشوند . به یک معنا شالوده شکنی راهی برای غیرمفهومی کردن است .

Parergon«قاب وتزئین»
دریدا در رساله ای که در کتاب حقیقت در نقاشی آورده وعنوانش Parergon «قاب وتزئین» است، تلاش کرده تا حدود استقلال سخن زیبایی شناسانه را به بحث گذارد . تمایز میان سخن فلسفی و هنری ممکن نیست ، وهمواره منطق پیوست درکار است .
همواره نسبتی میان اثر هنری وپس زمینه ی آن قاب ، چارچوپ وکادر است، فضای درون قاب ، آن زمینه ی راستینی را که به نمایش نمی گذارد ، نفی نمی کند ، برعکس وجود آن را پیش می کشد. فلسفه زیبایی شناسی نیز گونه ای Parergon است ، بیرون قاب قرار دارد اما با دورن قاب دانسته می شود . از بیرون روشنگری می کند ومی خواهد حقیقت ر ابه درون قاب بکشاند.
تقدیس ودست نیافتنی بودن اثر با هجوم « عناصر بیرونی » همواره آلوده می شود. این « درهم شدن » خود را در جنبه های تزیینی پرده های نقاشی نشان می دهد . عناصر ی که به محور های بنیادین اثر مرتبط نیستند اما وجود دارند . همچون ستون ها وتزیین ها در معماری . معماری پسامدرن همخوان با این بحث دریدا به تزیین روی آورد ، و در سادگی معماری مدرن جلوه ای از بینش اقتدار گرایانه ای را یافت که نتیجه ی خرد باوری مدرینته بود.

هنر شناسی نو :سده های میانه .مدرن. پست مدرن
اصل مهم هنر شناسی نوانکار همان استقلال هنر است . یعنی نا ممکن بودن جدایی هنر از اخلاق وعلم . تا پیش از روز گار مدرنیته این هنر شناسی مطرح بود و در هنر سده های میانه ، به عنوان مثالی برجسته در هنر دین مسیحی ، اثر هنری بیانگر متافیزیک مسیح و جهان بینی دوران بود همچون شمایل نگاری وتصویرگری. اما در روزگار مدرن ، به دقت پس از رنسانس ، هنر مستقل شد ، وتجربه ی هنر چون تجربه ای زیبایی شناسانه در حکم گسست ودوری از « گفتار در باب حقیقت » شناخته شد . هنر یک «زبان مستقل» نیست بلکه اساساً از حقیقت جدا انگاشته شد . هنر شناسی پسامدرن بازگشتی به نسبت هنر با جهان بینی دینی ، و متافیزیک مسیحی نیست ، اما در اساس خود از نزدیکی تجربه ی هنری با قاعده های مفهومی بیان دوران یاد می کند که تا حدودی با بیان آن نسبت کهن همانندی دارد.

هنر مدرن(والا)
دریدا هنر مدرن را والا می نامد. از نظر او هنر مدرن در پی در کردن بیانگری است ، در حالی که خود فضای مفهومی ای را که در آن بیان می شود ، بیان می کند . در بحث از والایی از دیدگاه کانت «والایی پویا» همچون نیرویی است که از تمامی موانعی که در سر راهش قرار داشته باشد بالاتر است . مثلاً طوفان دریایی سهمگینی که هم موردی است محدود که نامحدود می نماید و هم مانعی در راهش نمی شناسد. تعریف دریدا از هنر مدرن به مانند والایی به بحث کانت نزدیک است . هم کنش وواکنشی است میان خیال واشتیاق وهم بحثی است در گسترده ی اخلاق.

منبع: احمدی.بابک.حقیقت وزیبائی(درس های فلسفه ی هنر)