۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه


تعریف مبهم
اولین مشکل که ضرورتاً با آن مواجه هستیم ، عبارت از این است که ، پست مدرنیسم وساختارشکنی ، یک سلسله دیدگاهها و نظرات فلسفی را بیان می نماید. آنچه در دست داریم ، تحرک فکری گسترده ای است که از درون متفاوت بنظر می رسد ولی در برون به عنوان توسعه فلسفی جدید،عمومیت پیدا می کند. در حقیقت ، ساختارشکنی که بنظر می رسد شکل نهایی پست مدرنیسم باشد،آشکارا نظریه تفکر مبهم تلقی می گردد. بنابراین تلاش و کوشش من برای توضیح این اصطلاحات ، الزاماًمتناقض خواهد بود. آنچنان که آنها تعریف می کنند، تئوری پست مدرن و ضد تئوری ساختارشکنی ، یابه عنوان تفکر و اندیشه انسانی و یا تجربه ای که در خارج ، در حوزه مشکلات و مسائل معرفت شناسی اِعمال می شوند، مورد ملاحظه قرار می گیرند. شکلی قدرتمند از عقلانیت که فراگیر می باشد و نیز این تفکر را تقویت می کند، ممکن است به عنوان بُعد علمی رئالیسم ماوراء فلسفی و پوزیتیویسم منطقی ارائه گردد.
ساختارشکنی مدرنیته
اگر بخواهیم معنی و مفهوم پست مدرنیسم را بدانیم ، لازم است ابتدا مدرنیته را که ادعا دارد،جانشین و وارث خواهد بود، تعریف نماییم .
مدرنیته ، با دیدگاه جهانی روشنفکری ، یکسان تصور می گردد. این رویکرد موفق و قدرتمند درحوزه طبیعت و فرهنگ رخ داده است تا بر اجتماع ، اقتصاد، اخلاق ، ساختارهای معرفتی و دنیای مدرن ما مسلط شود. استدلال بشری ، همان گونه که در تفکر قیاسی ریاضی و فیزیک نمونه سازی و مدل سازی شده ، آمده است تا جایگزین تفکر، خرافه پرستی مذهبی و سایر شکل های غیرعقلانیت گردد.

دلیل و برهان ، علم ، تکنولوژی و مدیریت بوروکراتیک ، از طریق کنترل عقلانی طبیعت و جامعه ،دانش ما ـ سلامتی و کامیابی ـ و خوشبختی ما را بهبود و اصلاح خواهد نمود.
نوگرا و تجدّدطلب با حمله به مذهب ، مطالعه و بررسی پارادیگماتیک را برای جستجو و پیگیری افکار و اندیشه پست مدرن میسر می سازد.
«کارل مارکس » در بحث های قوانین اقتصادی بنیادی جامعه و در نتیجه مؤسسات اجتماعی وفلسفه های بنا شده بر پایه و اساس ماتریالیست ها، موضوع زیربنا و روبنا را مطرح نموده است . مذهب به عنوان بخشی از روبنا، مطلقاً آینه ایدئولوژیکی ساخت اقتصادی جامعه ، معرفی گردیده است .
«زیگموند فروید» همچنین در توضیح و تشریح ساختارهای بنیادی روانشناسانة بشری که محدودیت ها و امکانات زندگی انسان از آن منتج می گردد، بحث زیربنا و روبنا را به کار برده است .مذهب در دیدگاه فروید، در اصطلاح او حقیقت ندارد، ولی انعکاس فریبنده برخی از واقعیت روحی وروانی است . هم فروید و هم مارکس ، به علاوه تعداد بسیاری از جانشینان آنها، درباره اینکه واقعیت فردو جامعه ، برای شخص یا گروه به ندرت بدیهی و واضح می باشد، بحث هایی را مطرح نموده اند. مفاهیم و معانی پنهان یا ساختارهایی وجود دارند که بایستی از طریق شکل های جدید از تجزیه و تحلیل علمی اجتماعی ، آشکار گردند.
«کلود لوی استراس »، رویکرد روبنا و زیربنا را در مطالعات و بررسی های انسان شناختی مورداستفاده قرار داده است . بدین ترتیب ، ریشه های انسان شناختی به عنوان مجموعه مقررات و قوانین ، به این استعاره پنهان از زیر ساخت های علّی و سببی ، وام دار می باشد، حتی فرضیه تکامل «چارلزداروین » به عنوان الگوی زیربنا و روبنا می تواند ارائه و مطرح گردد، زیرا همه شکل های بالاتر زندگی ،الزاماً، بر روی شکل های پایینی نهاده شده و همه آنها توسط قوانین پنهان که بدیهی و آشکار نمی باشند،ساخته شده و به وجود آمده اند. خودفهمی شخص و یا گروه به عنوان دانش معتبر، مورد ملاحظه قرارنمی گیرد، زیرا این دانش با اغواگری روحی و روانی ، وهم و خیال رؤیایی و تعصب ایدئولوژیکی ،تحریف می گردد. از آنجاکه علم می تواند، مسائل و موارد نامرئی را در طبیعت به اثبات برساند، مثل اینکه زمین به دور خورشید حرکت می کند، لذا علوم اجتماعی جدید نظیر، اقتصاد، روان شناسی ،انسان شناسی و جامعه شناسی ، از سرشت و ذات حقیقی باورهای فردی و ساختارهای اجتماعی که ازپایه های بنیادی ، استنتاج می شوند، پرده برداری می نماید.
بنیان گذاران ساختارگرای اقتصاد انتقادی ، روان شناسی ، جامعه شناسی و انسان شناسی ، همه ضدمذهب بودند. بیشتر نوگراها، مخالف مذهب می باشند، زیرا مذهب شکل بی خردی ثابت وغیرعقلانیت خطرناکی را معرفی و ارائه می نماید.
آنها جهانی را تصویر و مجسم می سازند که از موهومات و خرافات مذهبی ، رها شده است . این تصور، فرهنگ علم جدید و جهان مادی را به طور عمیق ، تحت نفوذ و تأثیر قرار داده است . در حقیقت ،پروژه اسطوره زدایی نوگراها، همان طور که در تفسیر بنیادگرایان پروتستان و در بیانیه تاریخی انتقادی جستجوی کتاب مقدس معتبر، صراحتاً روشن می باشد، توسط متفکران مذهبی ، پذیرفته شده است . درحالی که نوگرایی ، در بیانیه مذهبی و علمی خود، انتقاد معتبر خردمندانه و جدی را باز گذاشته ،نابخردانه خواهد بود، اگر حوزه وسیع انتقاد به موفقیت های واقعی و کمالات نوگرایی را مورد ملاحظه قرار ندهد.
بدون فهم و توجه و درک ادعاهای فراتئوری مدرنیته ، نوگرایی نوین ، امکان پذیر نخواهد بود.همچنان که خواهیم دید، حداقل در طول تاریخ و در راستای توسعه اندیشه و تفکر انسانی ، مفاهیم بی آلایش وجود نداشته است .
از ساختارگرایی تا ساختارگرایی نوین : ساختارشکنی بنیاد و ریشه
تفکر و اندیشه ای که با مارکس ، داروین ، فروید و لوی استراس شروع شده و به عنوان مکاتب رفتاری اصلی و فرعی که از مبانی خود دفاع و طبقه بندی هایی که سایر نتایج را در پی داشت را به وجود آورده بود، در تاریخ روشنفکری قرن بیستم ادامه پیدا کرد. روش ساختارشکنی چهارچوب تئوری دیگران ،عبارت است از اینکه ، ساختار طبقه بندی تجزیه و تحلیل را با برخی مبانی جدید، جایگزین نماییم .
پس از چندین دهه چرخش در دایره ، سرانجام ، فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی ، مبارزه جدی رابرای مبانی روبنای استعاره دانش و آگاهی ، آغاز نموده اند. درحال حاضر، در تئوری مارکسیسم ،واضح است که عناصر روبنا باید سبب تأثیراتی روی مبانی اقتصادی جامعه شوند. به علاوه نقدمارکسیستی ایدئولوژی خائنانه و ادعایش مبنی بر علم حقیقی تاریخ ، به عنوان ایدئولوژی نیازمند انتقاد،به آسانی می تواند ارائه گردد. برای ابطال نظریة علمی اجتماعی ، فرد با نشان دادن اینکه ساختارپیش فرض شده ، واقعاً محصول و نتیجه برخی از پدیده های دیگر است ، ساختارشکنی می نماید. بدین ترتیب ، بررسی مشهور ماکس وبر «اخلاق پروتستان و روح کاپیتالیسم » طبقه بندی ماتریالسیت مارکسیست را نقض نموده و استدلال می کند که ایدئولوژی پروتستانتیسم ساختار اقتصادی جامعه راتغییر داده و اگرچه ، نتیجه و اثر آن غیرتعمدی بوده است . وارونه سازی وبر درخصوص مبانی و روبنای مارکس ، می تواند در حوزه نقد ایدئولوژیکی وبر مجدداً نقض و ابطال گردد. این تسلسل فلسفی ،موجب مشکل بزرگی در علوم اجتماعی ، تئوری زبان شناختی و هرمنوتیک در تاریخ اخیر گردیده است .
ساختارگرایی نوین ، که واقعاً با پست مدرنیسم مترادف و هم معنی است ، ادعا و امکان تجزیه وتحلیل هم جهت و ساده را آغاز نموده و در همان حال ، بحث اینکه واقعیت در برخی از معانی قابل توجه از مشاهده مستقیم و احساس مشترک پنهان می باشد را نیز ادامه داده است .
ساختارگرایی نوین ، تمامی طبقه بندی بنیادی را به عنوان آثار و فرآورده های علّی سایر عناصر، به وسیله آزمایش مجدد آنها، کنار می زند. هیچ قیاس قابل دسترس و موضوع ارشمیدسی قابل اتکاء،که دلیل و برهان بشری بر آن بنا نهاده شده باشد، وجود ندارد.
آنچه در این قاعده کانتی جدید معقول می باشد، عبارت است از اینکه قدری تصویر درون فرضی به سوی پدیده طبیعی است . هیچ تجربه مستقیم واقعیت بدون تأمل و تفسیر وجود ندارد؛ و همه تأویل ها و تفاسیر در برخی دریافت ها و ادراکات ، به وسیله تعصبات و غرض های فرهنگی و شخصی تحریف و تباه و یا توسط تفسیرگران قبل از بررسی و مطالعه ، حکم صادر گردیده است .
هرمنوتیک واقعیت
هرمنوتیک یک نظام فلسفی است که در این نظام با مشکلات تئوری تأویل و تفسیر مواجه می گردیم .نظام هرمنوتیک خارج از مشکلاتی که در بررسی کتاب مقدس ، نقد ادبی و تفسیر قانون ، با آن مواجه هستیم ، رشد نموده و پارادایم مسلط برای فهم تفکر نوگرایی جدید و ساختارشکنی گردیده است .
مشکل قرائت و فهم یک متن ، سبب استعاره جدیدی برای همه انواع برداشتها و نیز فهم پدیده اجتماعی و علم الحیات ، گردیده است . در یک سطح ساده ، هرمنوتیک قرائت یک متن ، با مؤلف ، متن وخواننده آغاز می گردد. متن اساساً توسط ساختار تعمّدی اثر مؤلف ، تأثیر پذیرفته ، اما استقلال خودش ازمؤلف را نیز دارا می باشد. متن ، همیشه روح خود را نیز دارا می باشد. معانی که از مقاصد نویسنده مستقل باشد، در متن موجود می باشد، همچنان که روحیه شخصی و پیش فرض های فرهنگی ـاجتماعی نوسینده که در آن فضا زندگی می کرده و قلم می زده ، ناخودآگاه در متن انعکاس یافته است .بدین ترتیب مطلب قبل و بعد نویسنده ، عنصر ضروری و لازم در قرائت و فهم متن بوده و بسیار اهمیت دارد.

هرمنوتیک ساختارگرا، متناوباً درصدد بوده تا متن را مجزای از نویسنده و یا مقاصد نویسنده رابهتر از آنچه نویسنده فهمیده ، درک نماید. در هر یک از این حالت ها، ساختارگرایان ، بر این باورند که آنهاصاحب برخی از تئوری های انتقادی می باشند که قرائت صحیح قابل شناخت و فهمیدن را میسرمی سازد. به هر حال خواننده ، روحیه و پیش فرض های فرهنگی و اجتماعی خویش را دارا بوده و اساساًاینکه چگونه متن خوانده و فهمیده می شود، بر او تأثیر می گذارد. بنابراین خواننده ، همچنین با قبل و بعداز عبارت موردنظر، درگیر می باشد. یک تئوری انتقادی ، به پیش فرض قرینه ای که قرائت و فهم اقتباس شده ازقبل را معین می سازد، وابسته می باشد. به علاوه ، متن همچنین ، تاریخ تفسیر خودش که قبلاًامکان قرائت ها و قرائت های مجدد را تجویز کرده ، گسترش و توسعه می دهد. بدین ترتیب هرمنوتیک پویا، به سرعت ، در پیچیدگی ، انفجار حاصل می کند. هرمنوتیک خودش را به عنوان مشکل تسلسل مطرح می کند، همچنان که حکم پیش از قضاوت ، توضیح و تفسیر را نشان داده که این توضیح ، فهم ودرک متن را معین می کند که این هم حکم پیش از قضاوت را مجدداً مشخص می کند. این پویایی به عنوان توصیف و تعریف نه فقط در قرائت و فهم یک متن ، بلکه قرائت و فهم مرحله پدیده های اجتماعی و حیاتی مشاهده می گردد.
قدرت ـ دانش
معیار و ملاک برای مشخص کردن اینکه کدام تفسیر و تأویل متن ، صحیح یا بهتر است ، اغلب به عنوان بازتاب شکل قدرت اجتماعی ارائه و معرفی گردیده است . چیزی که به عنوان آگاهی فرض می گردد، با قدرت تعریف می گردد. در حقیقت ، در این دیدگاه ، آگاهی و قدرت ، مترادف و هم معنی می باشند. به هر حال ، قدرت و آگاهی ، آمیخته و مرکب ، چندوجهی و متناقض می باشند.
مسیر فکری ، متفکرین پست مدرن ، عبارت است از اینکه ، صورت آسمانی قدرت ـ آگاهی پنهان رابدون تأسیس یک هرمنوتیک تفسیری جدید که به عنوان تئوری جدید بزرگ ، جنبه مادی به خود بگیردموقتاً آشکار نمایند. این فراروایت جدید، ابزار جدید اغفال و تعدی و ظلم خواهد بود؛ بدین ترتیب ،مبارزه پست مدرنیسم ، بدون شکاف ساختگی که تحقق آن را اراده نماید، در جریان تغییر، زندگی می نماید.
نوع دیگری از هستی شناسی هرمنوتیک
در بیشتر اندیشه های پست مدرن ، نوع دیگری از معرفت شناسی و نقش تفسیری ، اهمیت و اعتبارمرکزی به خود می گیرد. تجربیاتی که در زمره پارادایم آگاهی ـ قدرت ِ مسلط قرار نمی گیرند، چشم اندازانتقادی از واقعیت را ارائه می نمایند. در حال حاضر، «میشل فوکو» درخصوص زندان ها وبیمارستان های روانی مطلب می نویسد تا توجه بیشتر به نقش جامعه را توضیح و تبیین نماید.
«امانوئل لویناس » و «ژاک دریدا» اختلاف و تفاوت را به هستی شناسی قبلی بالا می برند. آگاهی واقعی در ضمیر و نفس عقلانی بنا نهاده نمی شود، بلکه درنوع انتقال داده شده تصاویر ذهنی شخص که صاحب قدرت شده ، به مبارزه فراخوانده می شود.
این قرائت مختلف و متفاوت در جایی است که اندیشه پست مدرنیست ، اغلب خودش را که دارای نقش اخلاقی و رهاسازی از قید و بند معرفی می کند، درصدد است تا آگاهی های مقهور و مطیع را درمحدودة آگاهی ـ قدرت مسلط ، آزاد نماید.
تحول زبانی ـ رئالیسم مجازی
پست مدرنیسم همچنین با تحول و جنبش زبانی در فلسفه ، توصیف و مشخص می گردد. «لودویک وایتکنشتاین » تئوری پوزیتیویستی زبان را که قبلاً دارا بوده و انتقال مهمی در طراحی حرکت ازمدرنیسم به پست مدرنیسم محسوب می شده را کنار گذاشته است . وایتکنشتاین ناگزیر شد، زبان ها را اززبان رمزی گرفته تا زبان مادری که همه آنها ذاتاً خود مرجع هستند را مورد توجه و ملاحظه قرار دهد.زبان به عنوان یک نوع تئوری بازی که قوانین آن قراردادی و مورد قبول هر گروه می باشد، فهمیده می شود. زبانی که ما صحبت می کنیم ، در محدوده مرزهای عقلانیت ، غیرعقلانی و سایر امورعقلانی زبان بازی است . شعور و نطق انسان ، چندزبانی است . ترجمه میان رشته ای و بین فرهنگی ،نتیجه را ارائه می دهند. در محدوده قوانین بازی مورد احترام ، برای یک یهودی متعصب هر ذره طبیعت می تواند عقلانی باشد. در حقیقت آنها یک فرد خواهند بود. به هر حال یک زبان ِ حقیقت برتر، آنچنان که پوزیتیویست های علمی و بنیادگرایان مذهبی امیدوار بوده اند، وجود نخواهد داشت . کلمات ،نقش معنی دهنده خودشان را فقط از طریق ارتباطات دلالت های ضمنی ، در کاربردهای بنا نهاده شده ، به دست می آورند. از آنجا که نقش زبان ، ابتدا در دلالت های ضمنی بنا نهاده شده ، لذا ما با تئوری استعاره ،همانند زبان شناسی بدوی و قدیمی آن را خاتمه می دهیم . استعاره با نگهداری دو معنی ناسازگار و درحالت کشش ، به تأثیر خود نائل گشته و دیدگاه جدیدی را آشکار می سازد. استعاره ها، می توانند، ساده ،گسترده ، بیش از اندازه مورد استفاده قرار گرفته و تازه و بدیع باشند.
استعاره ، هست / نیست را که معنی به وجود می آورند را توضیح و تبیین می نماید.
با توسعه و تعمیم ، ممکن خواهد بود تا استدلال کنیم که مدل ها، سمبل ها و تئوری ها، هماننداستعاره های پیچیده عمل می کنند. چه خدا را با پدر، و چه تکامل را با جنگل ، مساوی فرض نماییم ،ارتباطات مجازی به کار می بریم تا معانی را به وجود آوریم که از لحاظ ادبی غیرحقیقی هستند. استعاره هادر توانایی خود، جهت به وجود آوردن معانی ، قدرتمند و بارور هستند. استعاره های مشترک ، اغلب دراندیشه و تفکرات ما، مسلم فرض می شوند. حرکت پست مدرن ، در برخی از انواع ساختارشکنی ،آشکارسازی استعاره مسلم فرض شده کاربردی را درگیر می نمایند.