نظر شما به عنوان یک معمار درمورد نقاشیهای دیواری پایتختمان چیست؟
پرتره یا نقش سرتاپای شهیدی به همراه خمپاره وتفنگ در دست با لباسهای ژولیده و خونین و خاکی که معمولن در یک آستینشان دستی نیست ...بهمراه یک پرنده ی محو درنوری زرد که در تمام تصاویر مشترک است...وگاه نقاشی تمام رخ شخصیتهایی که چهره ای شناخته شده دارند و لزوم دیدن هرروزشان را هرگز نمی توان فهمید.
در مورد عزیزان دلی که جانشان را برای این کشور داده اند وضع خیلی فرق می کند
شهیدان این مرز و بومند...
خون داده اند...
مرد بوده اند...
در قلوب همگان جای منحصری دارند
و هرگز نباید فراموش شوند...
اما آیا این سوژه های تکراری و رنگ پریده ای که ما روی تمام دیوارها برای خود می کشیم به بزرگداشت آنها چقدر کمک می کند؟...جنبه ی زیبایی شناسی دارد؟با سبک و سلایق عموم مردم و قشر دارای سواد بصری هماهنگ است؟از سطح طرحهای ساده ولی کنایه آمیز فرهنگی یا انقلابی یا عاشورایی توسط اینهمه مستعد و هنرمند ایرانی بالاتر هست؟ پس از اینهمه نمایشگاه نقاشی دایر در کشور با موضوعات مختلف آیا عصاره ی نقاشی انقلابی ما درمیهنمان این است؟
تفاوت فرهنگ سازی متفکرانه با تفکر عریان از دید بصری در همین است!
زور چپانی مشتی تصویررئالیسم در مغزهای شلوغ ماشینی که هرروز بی تفاوت و سرد از کنار اینها رد می شوند .
بیاییم کمی بازتربه زیبایی شهرمان بیندیشیم و به دنبال بهانه های فرهنگی قوی برای زیباسازی بگردیم.
وگرنه ...با سکون یک ایده و امتداد اجرای هرسال آن...
و اینکه تنها بخواهیم فکرمان را خودسرانه تصویر کنیم و فضای داستانی شهر را دودی تر و غمگین تر...نتیجه همین می شود که امروز شاهدیم...
کاش بیاییم برای زیبایی شناسیمان- فرهنگ - را بهانه کنیم...نه اینکه برای فرهنگ و یادآوری انقلابمان زیبایی شناسی را لگد بزنیم و شاهد پس زدنهای دیداری با این تصاویر یادآور درد در شهری باشیم که با حتی اتومبیلهای نود درصد بی رنگش به اندازه ی کافی دودی و خاکستری هست.و احتیاج دارد که به خود رنگی ببیند...
کاش بدانیم زنده نگاه داشتن یاد یک آزاده هم .مانند چیزهای دیگر در هر عصری شیوه ی مخصوص و متفکرانه ی خودش را می طلبد... و نوع بیان تصویری هر چیزمی تواند بیننده را حتی از دیدن بهترین بطون موضوعات انقلابی یک کشور دلزده کند....
پرتره یا نقش سرتاپای شهیدی به همراه خمپاره وتفنگ در دست با لباسهای ژولیده و خونین و خاکی که معمولن در یک آستینشان دستی نیست ...بهمراه یک پرنده ی محو درنوری زرد که در تمام تصاویر مشترک است...وگاه نقاشی تمام رخ شخصیتهایی که چهره ای شناخته شده دارند و لزوم دیدن هرروزشان را هرگز نمی توان فهمید.
در مورد عزیزان دلی که جانشان را برای این کشور داده اند وضع خیلی فرق می کند
شهیدان این مرز و بومند...
خون داده اند...
مرد بوده اند...
در قلوب همگان جای منحصری دارند
و هرگز نباید فراموش شوند...
اما آیا این سوژه های تکراری و رنگ پریده ای که ما روی تمام دیوارها برای خود می کشیم به بزرگداشت آنها چقدر کمک می کند؟...جنبه ی زیبایی شناسی دارد؟با سبک و سلایق عموم مردم و قشر دارای سواد بصری هماهنگ است؟از سطح طرحهای ساده ولی کنایه آمیز فرهنگی یا انقلابی یا عاشورایی توسط اینهمه مستعد و هنرمند ایرانی بالاتر هست؟ پس از اینهمه نمایشگاه نقاشی دایر در کشور با موضوعات مختلف آیا عصاره ی نقاشی انقلابی ما درمیهنمان این است؟
تفاوت فرهنگ سازی متفکرانه با تفکر عریان از دید بصری در همین است!
زور چپانی مشتی تصویررئالیسم در مغزهای شلوغ ماشینی که هرروز بی تفاوت و سرد از کنار اینها رد می شوند .
بیاییم کمی بازتربه زیبایی شهرمان بیندیشیم و به دنبال بهانه های فرهنگی قوی برای زیباسازی بگردیم.
وگرنه ...با سکون یک ایده و امتداد اجرای هرسال آن...
و اینکه تنها بخواهیم فکرمان را خودسرانه تصویر کنیم و فضای داستانی شهر را دودی تر و غمگین تر...نتیجه همین می شود که امروز شاهدیم...
کاش بیاییم برای زیبایی شناسیمان- فرهنگ - را بهانه کنیم...نه اینکه برای فرهنگ و یادآوری انقلابمان زیبایی شناسی را لگد بزنیم و شاهد پس زدنهای دیداری با این تصاویر یادآور درد در شهری باشیم که با حتی اتومبیلهای نود درصد بی رنگش به اندازه ی کافی دودی و خاکستری هست.و احتیاج دارد که به خود رنگی ببیند...
کاش بدانیم زنده نگاه داشتن یاد یک آزاده هم .مانند چیزهای دیگر در هر عصری شیوه ی مخصوص و متفکرانه ی خودش را می طلبد... و نوع بیان تصویری هر چیزمی تواند بیننده را حتی از دیدن بهترین بطون موضوعات انقلابی یک کشور دلزده کند....