۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

تعریف معماری، انسان، سلسله مراتب نیاز، فضا، زمان، مکان، ایده و کانسپت


ادامه ی بحث تعاریف معماری:

پیرو مطالعاتی که در رساله دکتری داشتم به تعریف زیر رسیدم، اما باید بگویم که امروز ارائه ی تعریف برای مفاهیم چند بعدی کار بسیار دشواری است و شاید مناسب باشد که به تعبیر دکتر بابک احمدی برای این گونه واژگان تعریفی ارائه نشود. چون هر کسی از ظن خود به این واژگان می نگرد و به توافق رسیدن سخت دشوار است.

ایمان رئیسی:

”معماری هنر خلق فضای زیستی انسان در زمان و مکان ، جهت تامین سطوح مختلف نیازهای او است.“


انسان:

" ناقص بودن مدل انسان که مبنای بیشتر نظریه های معماری بوده، منجر به برداشتی غلط از ماهیت رابطه‌ی انسان- محیط شده است. بیشتر نظریه های طراحی براساس مدل ساده‌ نگرانه‌ی انگیزش- پاسخ رابطه‌ی محیط و رفتار انسان تدوین شده است. در این مدل، محیط طبیعی یا ساخته شده محرک و رفتار آنان پاسخگوی آن در نظر گرفته می‌شود. نتیجه این است که معماران و بسیاری از افراد دیگر اغلب این گونه فرض کرده‌اند که چون دو معیار با هم همبستگی دارند، بین انسان و محیط رابطه‌ی علی نیز وجود دارد. این منجر به اشتباهی در مورد تاثیر محیط ساخته شده بر رفتار انسان شده است." (لنگ؛1384: 12)‌

ضمنا " فرض بر این است که هدف طراحان، ایجاد محیط‌هایی است که نیازهای انسانی را تامین می‌کنند. بنابراین برای تعریف مسائل نظری رشته‌های طراحی مدلی از نیازهای انسانی مورد نیاز است. مدلی که در این تحقیق استفاده شده، متعلق به روان شناسی به نام آبراهام مازلو(1954) است." (لنگ؛1384: 26)‌

" مازلو سلسله مراتبی از نیازها را از قوی ترین تا ضعیف ترین پیشنهاد کرده است. به ترتیبی که نیازهای قوی تر نسبت به نیازهای ضعیف تر اولویت دارند.

سلسله مراتب پیشنهادی او به ترتیب زیر است: نیازهای فیزیولوژیک، مثل گرسنگی و تشنگی؛ نیازهای ایمنی، مثل امنیت و محافظت در مقابل صدمات فیزیکی؛ نیازهای تعلق و دوست داشتن، مثل عضویت در گروه‌های اجتماعی و نیاز عاطفی؛ نیاز به قدر، یعنی فرد نزد خود و دیگران دارای ارزش بالا باشد؛ نیاز به خودشکوفایی، که بیانگر میل به ارضای ظرفیت‌های فردی است و نیازهای شناختی و زیبایی شناختی، مثل میل به داشتن و تمایل به زیبایی برای زیبایی.

این طبقه بندی برای تفکر طراحی محیط و مسائل مورد نظر طراح چارچوب مناسبی را فراهم می‌آورد. محیط ساخته شده نیازهای زیست شناختی انسان، مثل سرپناه یا نیازهای ایمنی، همچون امنیت فیزیکی و روانی، نیازهای تعلق و احترام را با نماد گرایی محیط و نیازهای خودشکوفایی را از طریق آزادی انتخاب؛ نیازهای شناختی از طریق دسترسی به فرصت‌هایی برای رشد؛ و نیازهای زیباشناختی را از طریق زیبایی صوری تامین می‌کند. بسیاری از عواملی که در برآورده ساختن این نیازها نقش دارند، با محیط ساخته شده ارتباط کمی دارند.

بعضی از نیازها، مبنای فیزیولوژیک دارند، نیاز به تعلق می‌تواند ویژگی‌های فیزیولوژیک داشته باشد ولی اساس آن اجتماعی و فرهنگی است؛ نیاز به خودشکوفایی و نیازهای شناختی و زیباشناختی بشدت روان شناختی هستند. بسته به دیدگاه فرد نسبت به زندگی، شخصیت فردی، فرهنگ و عادات و شدت نیازها در افراد مختلف متفاوت است… به هر حال مردم براساس نیازهای خود به محیط توجه می‌کنند." (لنگ؛1384: 97)‌

فضا:

"فضا عامل اساسی در معماری است. تملک فضا، یعنی توان «دیدن» بنا و یافتن کلید فهم و شناخت آن است." (زوی؛ 1376: 15)

از طرفی " آگاهی از فضا تنها منوط به فعالیت مغز نیست بلکه کلیه حواس و عواطف انسان در آن دخالت دارند و برای ادای دین به فضا به تمام و کمال باید خودشان به تمامی در آن درگیر شود.

ارگانیسم انسان از نظر توانایی ادراک فضا تکامل می‌یابد. از وضعیت جنینی بی فضا تا اکتشاف فضای محدود نوزاد، تا اکتشاف عمدتاً دو بعدی کودکی که به زمین می‌خزد و سرانجام پرش او به درون فضا چنان که ورزشکاران ماهر و رقصندگان هنرمند می‌کنند. جنبه‌ی ذهنی این ادراک نیز با طی مراحلی موازی با آنچه گذشت، عمیق تر می‌شود.

این مراحل براساس ارتباط یافتن انسان بانظام‌های بزرگتر و بزرگتر طی می‌شوند. به زبان معماری، این فرایند شامل حرکت از زمین و مصالح معمولی و رفتن به سوی عناصر نامحسوس در کل جهان است. نیازهای زیبایی شناسی انسان با احساس ارتباط با نظامی بزرگتر از خود او ارضا می‌شود و هر چه این نظام جهانشمول تر باشد، این رضایت خاطر عمیق تر خواهد بود. به همین دلیل است که بیان آگاهانه‌ی فضا در عالیترین بیان معماری اهمیت حیاتی دارد." (بیکن؛1376: 15)

فضاهای زیستی انسان بسته به فعالیتی که در آنها انجام می‌گیرد به دو دسته تقسیم می‌شوند. کیو آیزومی[1]معتقد است که بعضی ساختمان ها بیشتر برای کارکرد درست ماشین و تجهیزات طراحی شده اند تا افرادی که با این تجهیزات کار می‌کنند. در ساختمان های دیگری به نیازهای مردم بیشتر اهمیت داده می‌شود. (بنگرید به شکل شماره ...)

آیزومی گونه‌ی اول را « ساختمان های آنتروپوزمیک (غیر انسانی) و گونه‌ی دوم را «آنتروپوفیلیک» (انسانی) نامیده است. در ساختمان‌های آنتروپوزمیک افراد ناچارند با شرایط تطبیق پیدا کنند؛ در ساختمان های آنتروپوفیلیک وسایل و تجهیزات باید با شرایط انسان منطبق شوند." (لنگ؛1384: 123)

بنابراین هنر خلق فضاهای زیستی انسان در حوزه‌ی ساختمان‌های آنتروپوفیلیک معنی عمیق تری پیدا می‌کند. زیرا ساختمان های فنی مانند نیروگاه‌ها، مخازن آب و سدها جهت تأمین نیازهای اولیه‌ی انسان ساخته می‌شوند، در حالی که ساختمان‌هایی مانند مسکن، بیمارستان و ساختمان‌های اداری علاوه بر تأمین نیازهای اولیه در راستای تأمین نیازهای بالاتری – طبق دسته بندی مازلو، خلق می‌شوند.

زمان:

" یکی از هدف‌های اصلی معمار تعالی بخشیدن به واقعه‌ی زیستن است. بنابراین، معماری باید فضاهایی متمایز برای فعالیت‌های مختلف فراهم آورد و آنها را به نحوی به هم پیوند دهد که محتوی عاطفی آن کنش خاص در حیات آدمی که در آن فضاها رخ می‌دهد تقویت شود.

زندگی جریان پیوسته‌ی تجربه است با هر کنش یا لحظه از زمان پیامد تجربه‌ای است پیشین و آستانه‌ی تجربه‌ای می‌شود که قرار است رخ دهد.

اگر بپذیریم که یکی از هدف‌های زندگی دست یافتن به جریانی پیوسته از تجارب همگون است،آن وقت رابطه‌ی فضاها با یکدیگر، که در ظرف زمان تجربه می‌شود، مشکلی مهم را در طراحی پیش می‌آورد. وقتی به معماری از این منظر بنگریم، در کنار هنرهایی چون شعر و موسیقی جای می‌گیرد، چرا که در آن هیچ جزئی را نمی‌توان بدون ارتباط با آنچه درست قبل یا بعد از آن می‌آید تصور کرد. (بیکن؛1376: 19).

از سوی دیگر " توصیف کامل یک شئی تنها از یک نقطه غیر ممکن است چرا که با تغییر نقطه‌ی دید خصوصیات شئی عوض می شود؛ از همین رو اساس تصور فضایی جدید بر یک نقطه‌ی دید نیست.".(گیدئون؛1374: 363) بنابراین حرکت در معماری جهت درک کامل آن واجد اهمیت است. یکی از معمارانی که به مقوله‌ی روح زمان و تأثیر آن در معماری آگاهی کامل داشت، لوکوربوزیه[1] بود. او در کتاب «به سوی یک معماری»[2] در این مورد گفته است:

"در این برج ها که کارگران در آنها سکنا خواهند گزید، کارگرانی که تاکنون در محلات بسیار متراکم و خیابان‌های انبوه دچار حفقان شده بودند، همه ی خدمات ضروری به پیروی از نمونه ی آمریکا جمع خواهد شد و موجب کارایی و صرفه جویی در زمان و انرژی خواهد شد و نتیجه‌ی طبیعی آن آرامش روحی خواهد بود که این چنین ضروری است… در پای این برج ها، بوستان‌ها گسترده خواهد شد، درختانی که همه‌ی شهر را خواهند پوشاند. نحوه‌ی استقرار برج ها خیابان‌های چشم گیری را شکل خواهد داد؛ در این جا یقیناً معماری ای در خور زمان ما وجود دارد." (کهون؛1381: 211)

گیدئون[1] هم در تحلیل ویلا ساووا[2] ی لوکوربوزیه بر این ویژگی تاکید نموده است:

« درک معنای معماری ویلا ساووا از یک نقطه‌ی دید غیر ممکن است. این ساختمان به معنی واقعی کلمه مظهر فضا – زمان است.» (گیدئون؛1374: 431 )

پیتر آیزنمن[3] هم مسئله‌ی تعلق به حال را یکی از مسائل اساسی در معماری می‌داند:

" معماری همیشه با طول مدت تعلق به حال و نیز با طول مدت بقای تاریخی‌اش سنجیده شده است. ما ساختمان ها را با دو معیار می‌سنجیم: یکی اینکه چه مدت در تعلق به حال خود باقی می‌مانند و دیگر اینکه چه مدت خودشان را در تاریخ حفظ می‌کنند.

بعضی از ساختمان ها کنونی بودن خودرا از دست می‌دهند و هرگز هم جزئی از تاریخ نمی‌شوند. من معتقدم که ساختمان‌ها،50 یا100 سال می‌توانند تعلق به حال داشته باشند."(جودت؛ 1371: 22)

مکان:

مارتین هیدگر[1] و کریستین نوربرگ شولتنر[2] در زمینه‌ی مکان و جایگاه آن در معماری بحث‌های فراوانی را مطرح نموده‌اند. جهت روشن تر شدن مقصود از مفهوم مکان و نقش آن در تعریف معماری، جملاتی از این دو اندیشمند حوزه ی فلسفه و معماری ارائه می‌شود.

" در خطابه‌ی «هبل»، مارتین هیدگر می‌گوید: «ساختمان ها زمین را به مثابه سرزمین مسکون[3] به انسان نزدیک می‌سازند و، در همان حال نزدیکی سکونت صمیمانه را در زیر گستره‌ی آسمان مستقر می‌سازند.» این عبارت سر نخی برای موضوع گردآوردن معمارانه به دست می‌دهد. به گفته‌ی هایدگر، آنچه گرد می‌آید، «سرزمین مسکون» است و بدیهی است که سرزمین مسکون سرزمینی آشناست، یعنی چیزی که به آن خو گرفته‌ایم. این سرزمین به واسطه‌ی ساختمان ها به ما نزدیک می‌شود یا، به عبارت دیگر، سرزمین به مثابه آنچه در حقیقت هست آشکار می‌شود.

اما سرزمین چیست؟ سرزمین فضایی است که زندگی بشر در آن استقرار می‌یابد. بنابراین، فضایی ریاضی وار و هم شکل شده نیست، بلکه فضایی زنده در میان آسمان و زمین است. هیدگر، در هستی و زمان[1]، خاطر نشان می‌کند که «آنچه در میان- عالم- است… در میان فضا نیز هست» و ماهیت واقعی این فضا را با ارجاع به بالا به عنوان آنچه در سقف هست و زیر به عنوان آنچه در کف است شرح می‌دهد. او همچنین به طلوع خورشید، درخشش نیم روزی، غروب آفتاب و نیمه شب اشاره می کند و آنها را به چرخه‌ی حیات و مرگ مربوط می‌داند. پیش تر در مگنوم اپوس[2]، یکی از آثار عظیم او، نظریه‌ی چارگانگی تلویحاً مطرح شده است. به طور کلی او اشاره می‌کند که فضامندی[3] کیفیتی از هستی- در- عالم است. بحث درباره‌ی معبد یونانی ماهیت فضامندی را نشان می‌دهد. بنابراین ساختمان ماهیت فضا را با ایستادن در آنجا اشکار می‌کند. در همان زمانی که «ساحتی مقدس» یا فضایی را در مفهوم بسیارظریف این واژه توصیف می‌کند. هایدگر در مقاله‌ی خود با عنوان «ساختن، باشیدن، اندیشیدن»، این مطلب را روشن تر می‌کند، او می‌گوید، ساختمان ها همان «جایگاه‌ها»[4] هستند و جایگاه‌ها چارگانگی را می‌پذیرند و آن را استقرار می‌‌دهند. «پذیرش» و «استقرار» در وجه فضامندی به عنوان جایگاه هستند. جایگاه برای چارگانگی کاشانه پدید می‌آورد و در همان زمان چارگانگی را، به عنوان چیز ساخته شده، آشکار می‌کند.

بنابراین، «فضا» از پیش وجود ندارد، بلکه به واسطه‌ی جایگاه است که پدید می‌آید.

«ساختمان هرگز به فضای ناب به عنوان ماهیتی منفرد شکل نمی‌دهد» … اما از آنجایی که ساختمان، چیزها را به عنوان جایگاه ایجاد می‌کند، از هرگونه علم ریاضیات یا هندسه‌ای به گوهر فضاها و سرچشمه‌ی اصلی فضا نزدیک تر است. جایگاه یا «فضای زنده» عموماً مکان[1] نامیده می‌شود و معماری را می‌توان ساختن مکان ها تعریف کرد." (شولتز؛1382: 71 و72)

محیط:

" محیط بر تامین تجربه ها و رفتارهای انسان توان بالقوه‌ای دارد. فرایندهای اساسی تعامل انسان و محیط در شکل زیر نشان داده شده است. اطلاعات محیط از طریق فرایندهای ادراکی به دست می‌آید، که به وسله‌ی طرحواره های ذهنی برانگیخته شده و توسط نیازهای انسانی هدایت می‌شوند. این طرحواره ها تا حدودی فطری و تا حدودی آموختنی هستند، و پیوند ادراک و شناخت را برقرار می‌سازند.

طرحواره ها نه تنها فرایندهای ادراکی، بلکه واکنش‌های احساسی (عاطفه) و اعمال (رفتار فضایی) را هدایت می‌کنند، و در مقابل، این فرایندها و واکنش ها نیز طرحواره های ذهنی را به عنوان حاصل رفتار ادراک شده تحت تأثیر قرار می‌دهند. احساسات و کنشهای انسانی توسط قابلیت‌های محیط طبیعی و ساخته شده، محیط فرهنگی و شخصیت درونی انسان محدود می‌شوند. تبیین فرایندهای رفتار با یک مفهوم کلی یا طرحواره ذهنی هدایت می‌شود." (لنگ؛1384: 95)‌

" طرحواره های ذهنی امکان یادگیری و رفتار کردن را فراهم می‌آورند. شکل زیست شناختی یک طرحواره روشن نیست. فرض بر این است که وجود طرحواره ها چیزهای زیادی را در مورد یادگیری و رفتار آشکار می سازد. ماهیت نظری طرحواره ذهنی از تعریف اولریخ لینسر[1] قابل درک است:

« یک طرحواره ذهنی… در درون فرد ادراک کننده است، کیفیت آن را تجربه تعیین می‌کند، و تا حدودی ویژه چیزی است که ادراک می‌شود. طرحواره ذهنی اطلاعات را قبول می‌کند … و تحت تأثیر اطلاعات کسب شده تغییر می‌کند. فعالیت‌های حرکتی و اکتشافی که اطلاعات را قابل دسترسی می‌سازند و به وسیله‌ی اطلاعات به دست آمده جرح و تعدیل می‌شوند طرحواره های ذهنی را جهت می‌دهند.

طرحواره های ذهنی به اعمال انسان شکل می‌دهند. این طرحواره ها گستره ی طرحواره های جزء تری را در خود دارند. این ترکیب، چگونگی عملکرد همزمان انسان، برنامه ریزی برای حرکت به مکان‌های مختلف و انجام کارها و چگونگی احساس محیط اطراف انسان را روشن می‌سازد. اگر طرحواره های ذهنی منطبق باشند یکدیگر را تقویت می‌کنند؛ در غیر این صورت یک بر بقیه غالب می‌شود. طرحواره ای که هر لحظه از زمان در ذهن داریم امکان رشد انسان را در جهاتی خاص فراهم می‌آورد، ولی ماهیت دقیق رشد در کنش متقابل با محیط تعیین می‌شود.

تجربه‌ی کلی مردم، آموخته ها و مواردی را که فراموش کرده‌اند و معانی دریافتی آنها را از اجزای محیط تحت تأثیر قرار می‌‌دهد. بنابراین نظریه زیباشناختی باید نسبی بودن کیفیت محیط را در نظر بگیرند." (لنگ؛1384: 107)‌

کانسپت و ایده :

(این متن بخشی از مقاله ی منتشر نشده ی ایمان رئیسی و نیما میرزا محمدی است که برای کتاب مقالات همایش کانسپت ارسال شده است.)

Concept ، اغلب به معنی مفهوم آورده شده است، اما برای واژه ی Idea ، معادل فارسی عبارت لاتین آن، یعنی ایده، به کار می رود. در این جا سعی شده است، این دو واژه، به صورت مجزا و مرتبط با هم تجزیه و تحلیل شوند.

Concept جایگاه ویژه ای در ادبیات، هنر و فلسفه ی معاصر غرب دارد، تا آنجا که شاخه ای وسیع از هنر نیمه ی دوم قرن بیستم، Conceptual Art نامیده شده است. همچنین این واژه در معماری هم از ارزش خاصی برخوردار است.( برگزاری همایش کانسپت در معماری، هم نشانگر اهمیت این واژه، و هم دلیلی بر عدم وجود تعریف روشنی از آن در ادبیات معماری امروز است.)

Idea گستره ای فراتر از Concept را شامل می شود، تا آنجا که در رشته های صنعتی یا نجوم هم مورد استفاده قرار می گیرد. برای این واژه هم معادل هایی نظیر: ایده، ابتکار و اندیشه به کار رفته است.

اما بسیار دیده شده است که در اظهارات شفاهی و منابع نوشتاری، این واژگان بدون آگاهی از اشتراکات مفهومی و وجوه افتراق معنایی استفاده شده است.

دایره المعارف بریتانیکا ذیل واژه ی Concept آورده است: "در فلسفه ، لغت concept (یا ریشه ی قدیمی تر آنconception ) به صورت پی در پی استفاده شده است؛ در واقع این لغت در فلسفه ، تفکریست که به رفع مشکلات اساسی فیلسوفان منجر می شود.

نمونه ایی از این تعبیر ، کتاب " concept of mind" نوشته ی گیلبرت ریل است که در آن هدف نویسنده ، مشخصا جستجوی تجربی و سطحی ذهن آدمی نیست ؛ بلکه پرداختن به جنبه های منطقی و برجسته ی آن یا به گفته ی نویسنده: "شناخت زبان ذهنی هر انسان است."

در واقع concept مبین علایق فیلسوفان در بازیابی تجربی حقایق مسائل مختلف است. فیلسوفان از این لغت برای حل مشکلات فلسفی و تفکرات ذهنی خود ، استفاده کرده اند.(بریتانیکا،1970: 253)

دایره المعارفآمریکانا هم ذیل واژه ی Concept آورده است:

" این لغت که ریشه ی فلسفی دارد از پیچیدگی های خاص خود برخوردار است.

زبانشناسان برای تفهیم این لغت از کلمات ساختگی استفاده کرده اند تا پیوستگی معنایی لازم را ایجاد کنند. وقتی این پیوستگی ایجاد می شود ، پیچیدگی هایی را هم در فهم لغت باعث می شود. چرا که از این لغت در جایگاه های مختلف استفاده شده است. هم چون مفهوم ، تفکر ، شالوده ذهنی و .. (آمریکانا،1965: 459)

دایره المعارف بریتانیکا ذیل واژه ی Idea آورده است:

" این لغت از زبان یونانی به زبان انگلیسی راه یافته است ؛ که در یونانی هم افلاطون در فلسفه شناخت فرمها ، برای خرد و ادراک تکنیکی در اشیا از آن استفاده کرده است.

اما از قرن 17 به بعد کم کم و به صورت کم و بیش برای تعابیر مختلفی مانند تفکر ، خلق و ایجاد مفهوم ، باور و اعتقاد و بعضی اوقات قصد و منظور یا نقشه و طرح استفاده می شد.

در قرون 17 و 18 گستره ی استفاده از این لغت در فلسفه گسترش یافت و دیگر تنها محدود به فلسفه ی افلاطونی نبود و افرادی هم چون دکارت ، هگل و لاک هم از آن استفاده کردند." (بریتانیکا،1970: 1061)

دایره المعارف آمریکانا ذیل واژه ی Idea آورده است:" این کلمه یکی از مبهم ترین و دو پهلوترین کلمات در فلسفه و روانشناسی است که به طور گسترده ، با دو تعبیر متفاوت به کار می رود.

در کل تفکر و اندیشه یا آگاهی و اطلاع از منابع و مسائل مختلف در ادراک و خرد است.

Ideaرا می توان از دو دیدگاه کاملا متفاوت بررسی کرد: یکی دیدگاه روانشناسی و دیگری دیدگاه نظری و علمی.

Ideaبرای روانشناسان یک رخداد ذهنی در هر شخص است که هم چون یک تفکر یا اندیشه بروز می کند ؛ اما در دیدگاه نظری ، دانستن و خواندن و یادگیری مسائل مختلف برای آگاه شدن از آنهاست و بیشتر جنبه اطلاع و فراگیری دارد.(آمریکانا،1965: 661)

نتیجه گیری :

واژگان کانسپت و ایده دارای پیچیدگی و ابهام در تعریف هستند و در حوزه ی وسیعی استفاده کی شوند.

اصلی ترین معانی واژه ی Concept ، مفهوم ، پنداشت و اندیشه ای کلی است که بر گستره ای وسیع دلالت دارد.

واژه ی Idea ، دارای سطح اشتراک معنایی زیادی با واژه ی Concept دارد، اما شامل کلیت و فراگیری آن نمی شود.
اصلی ترین معنای واژه ی Idea ، فکر و اندیشه است.